راهبردهاي مديريت تلفيقي علف هاي هرز (IWM)، شامل انتخاب، تلفيق پياده سازي و اجراي گزينه هاي مديريت علف هاي هرز براساس اصول اقتصادي، زيست محيطي، بوم شناختي و اجتماعي مي باشد. تصميم گيري در مديريت علف هاي هرز (براي مثال چقدر، چه اندازه، چه مقدار، چه موقع و چگونگي كنترل) بايد براساس بهينه سازي (سطح مطلوب) كنترل علف هاي هرز باشد نه لزوماً براي به حداكثر رساندن سطح آن.
استفاده از علف كش هاي زيستي براي كنترل علف هاي هرز مستلزم وارد كردن مقدار زيادي از يك عامل بيماري زا به صورت يكباره و يا استفاده متعدد و چند مرحله اي از عامل بيماري زا (پاتوژن) دارد( هوگلند، 2001).زماني كه عامل بيماريزاي كه مورد استفاده قرار مي گيرد. يك قارچ باشد، آن علف كش زيستي را، علف كش قارچي (مايكوهربيسايد) مي نامند. عوامل بيماري زايي كه براي علف كش هاي زيستي انتخاب مي شوندعموماً بومي هستند و به خاطر مزاياي زيست محيطي خود، ثبت علف كش زيستي معمولاً در مقايسه با علف كش هاي مصنوعي، كوتاه تر و از لحاظ قيمت ارزانتر مي باشد.
استفاده از زيست شناختي (بيولوژيكي)، بويژه استفاده از حشرات گياهخوار، يك انتخاب جالب و مورد توجه براي كنترل گونه هاي مختلف علف هاي هرزي كه به صورت جديد وارد شده و گونه هاي مهاجم علف هاي هرز در شرايط خاص مي باشد (جوليف و گريمينت، 1998؛ مك فدين، 1998). دشمنان طبيعي علف هاي هرز، از منطقه بومي علف هاي هرز براي كنترل مجدد آن علف هرز (بصورت طبيعي) در منطقه جديدي كه علف هرز باعث ايجاد اختلال شده اند وارد مي شوند. اين روش كنترل علف هاي هرز كه سازگار با محيط زيست است داراي چندين مزيت مي باشد.
بعضي از گونه هاي گياهي داراي تركيبات شيميايي (به عنوان مثال چاودار، خردل، سورگوم، باقلا مخملي، گردو) شناسايي شده اند كه مواد شيميايي را از خود منتشر مي مايند و با آزاد سازي اين مواد مي توانند گونه هاي ديگر را بطور مستقيم با تاثير بر روي رشد و يا جوانه زني بذور، و يا بطور غير مستقيم، با اثر بر روي زيست شناسي خاك (به عنوان مثال اثر بر روي ميكروارگانيسم ها، قارچ هاي ميكوريزا و جلوگيري از رشد و تكثير آنها) تحت تاثير قرار دهند (ايندرجيت و كيتينگ، 1998؛ وستون و دوك، 2003).
روش هاي زراعي در سطح جهاني يكي از گزينه هاي كنترل علف هاي هرز مي باشد كه به طور گسترده اي در طول قرون گذشته مورد استفاده قرار گرفته است. كنترل موثر و انتخابي توسط علف كش ها و ارزان بودن آنها باعث شده است كه كنترل علف هاي هرز از طريق روش هاي زراعي در طول پنجاه سال گذشته منحرف شده و به سوي كنرل شيميايي سوق پيدا كند. با اين حال كنترل زراعي در حال حاظر با توجه به نگرش مديريت تلفيقي و پايدار علف هاي هرز (IWM) اهميت خود را در سال هاي اخير در اين سيستم( IWM ) به دست آورده است.
در 60 سال گذشته بيشتر تحقيقات در رابطه با علف هاي هرز، با تمركز بر روي توسعه فن آوري براي كنترل علف هاي هرز بوده است، و به جاي استفاده از يك رويكرد و نگرش همه جانبه براي آموختن و آگاهي يافتن در مورد علف هاي هرز بصورت جزئي از بوم نظام هاي پيچيده و بكارگيري اين دانش به منظور توسعه راهبردهاي مديريت علف هاي هرز و تاثير راهبردهاي مديريت علف هاي هرز با در نظر گرفتن عوامل مختلف اقتصادي، زيست محيطي و اجتماعي به صورت يك مجموعه كامل و بطور همزمان بر روي كنترل و مهار علف هاي هرز، تنها كنترل علف هاي هرز مورد توجه قرار گرفته است.
بسياري از گياهان زراعي با هدف كاهش دادن هزينه هاي بذر، مديريت نمودن بهتر بقاياي گياهي، تخريب نمودن كمتر خاك و آسان شدن كنترل و مهار علف هاي هرزموجود در بين رديف هاي كاشت، در فواصل رديف هاي عريض كاشته مي شوند. از عيب هاي، زياد و عريض بودن فاصله هاي كاشت، كم شدن قدرت رقابت با علف هاي هرز و در موارد ديگري و وجود شرايطي باعث كاهش عملكرد مي شود.
زياد كردن تراكم گياه زراعي و كم نمودن فواصل رديف هاي كاشتن، سبب زياد شدن قدرت رقابتي محصول زراعي با علف هاي هرز مي شود (جوردون، 1993؛ لمرل و همكاران a2001؛ مولر 2001). فيشر و مولز (1973) بصورت رياضي بيان نمودند، در مجموع فواصل رديف هاي نزديك تر سبب مي شود كه رقابت براي نور زياد گردد و رقابت براي رطوبت خاك و عناصر غذايي نيز افزايش پيدا كند. زمان بسته شدن تاج پوشش گياهي با فواصل رديف هاي كاشت و تراكم گياهان ارتباط عكس دارد و از گونه گياه زراعي و رقم تاثير مي پذيرد.